سلام بچه ها! امروز چندتا ترول براتون می گذارم تا بخندیم یه کم!
فقط نظر یادتون نره!
بقیه اش ادامه مطلب!
سلام بچه ها! امروز چندتا ترول براتون می گذارم تا بخندیم یه کم!
فقط نظر یادتون نره!
بقیه اش ادامه مطلب!
من سهمی بیشتر از سهم عادلانه ام در تجربه های نزدیک به مرگ داشته ام.این چیزیه که واقعا نمی تونی بهش عادت کنی.
به هر حال به طور عجیبی اجتناب ناپذیر به نظر می رسید، روبرو شدن دوباره با مرگ....
مثل اینکه من برای مصیبت و بدبختی نشان شده بودم. بارها و بارها از چنگ اش گریخته بودم، اما دوباره به سمت من می آید. اما این دفعه با قبل متفاوت به نظر می رسید.
تو می تونی از کسی که وحشت داری فرار کنی ، و می تونی با کسی که ازش تنفر داری بجنگی.
همه واکنش های من برای روبرو شدن با آن قاتل ها...هیولاها...دشمنان بود.اگر عاشق فردی باشی که کمر به قتلت بسته باشد، هیچ انتخابی برایت نمی ماند.وقتی کاری انجام می دهی که به شخص محبوبت آسیب برسد ، چه طور می توانی فرار کنی؟چطور می توانی بدوی؟ اگر زندگی ات تنها چیزی باشد که می توانی به شخص محبوبت بدهی، چطور می توانی این کار را نکنی؟
اگر او کسی باشد که واقعا دوستش داشته باشی...؟
بخشی از کتاب سپیده دم نوشته استفنی مه یر